(فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا خطا مما ذكروا به و لاتزال تطلع على خائنة منهم الا قليلاً منهم فاعف عنهم و اصفح ان الله يحب المحسنين)
(پس چون (بنى اسرائيل) پيمان شكستند, آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم (كه موعظه در آنها اثر نكرد) كلمات خدا را از جاى خود تغيير مى دادند و از بهره آن كلمات كه به آن (در تورات) پند داده شده بودند, نصيب بزرگى را از دست دادند. و دايم بر خيانتكارى و نادرستى آن قوم مطلع مى شوى جز قليلى از آنها كه مردمى با ايمان و نيكوكارند. پس تو از آنها درگذر و كار بدشان را عفو كن كه همانا خدا نيكوكاران را دوست مى دارد) [سوره مائده آيه 13]
وقايعى كه در دو قرن يازدهم و دوازدهم رخ داد و منجر به اين شد كه قرآن كريم براى نخستين بار به زبان لاتينى ترجمه شود, وقايعى فراوان و مرتبط با يكديگر است كه تدوين وبيان آنها نياز به مرورى طولانى در تاريخ مسيحيت اروپا در طول اين مدت دارد. همچنين نيازمند ذكر مواردى, چون تاريخ مسلمانان در اندلس و جنوب فرانسه و سوئيس و تاريخ مسلمانان در سيسيل, جنوب ايتاليا, ساردينا, جزيره كرس و جزاير بلئار است. و نيز تاريخ تهاجم عبدالرحمن غافقى كه طى اين تهاجم, نيمى از مساحت سرزمينى را كه اكنون فرانسه مى ناميم, تصرف كرد و به منطقه بين بواتيه و تور رسيد. و نيز تاريخ جنگهاى صليبى و علل پيامدهاى اين جنگها. ولى اين مقاله كوتاه, مجال پرداختن به تمام اين زمينه هاى تاريخى را ندارد; زيرا شرحى مبسوط و سخنى دراز بايد تا خواننده خود را در محيطى احساس كند كه قرآن به زبان لاتينى ترجمه شد; ترجمه اى كه نقطه آغازى شد براى حملات فكرى عليه اسلام كه از زمان اين ترجمه تاكنون ادامه دارد.
اين حملات فكرى, در عين حال كه خطر و تأثيرى به مراتب بيشتر از حملات نظامى داشته و دارد, بتدريج رشد كرد. تا به مرحله پيچيده و گوناگون كنونى رسيده است كه مى توان آن را تحت دو جريان كلى در نظر گرفت:
نخست, حملاتى بود كه مسيحيان را مخاطب قرار مى داد تا آنان را در مقابل اسلام ـ كه در آن زمان گسترش يافته و نفوذش رو به ازدياد بود ـ نفوذ ناپذير كند. اين كار به وسيله مخدوش كردن چهره اسلام و اشكال و انتقاد كردن بر آن و دست اندازى بر اسلام و قرآن و مسلمانان انجام مى شد و منجر به ايجاد افكار و اعتقادات نادرستى درباره اين دين حنيف شد. تا آنجا كه حتى در عصر ما نيز اگر يك مسيحى غربى نسبت به مسيحيت ديد منفى پيدا كند و در پى يافتن دينى باشد كه او را اشباع و اقناع كند, به مطالعه و تحقيق در تمام اديان, مثل بودايى و هندو و مانند آن مى پردازد, اما نسبت به اسلام به عنوان دينى كه شايسته تدبر و مطالعه است, نمى انديشد; مگر در موارد اتقافى. بنابراين يك فرد غربى بعد از اينكه اسلام از قرن يازدهم به بعد به وسيله ترجمه قرآن به لاتين مورد تهاجم فكرى قرار گرفت, نسبت به اسلام به عنوان دينى كه از آن اميد خيرى مى توان داشت, نمى نگرد. اين هجوم فكرى در قالب ترجمه لاتينى قرآن, به بيست و دو زبان اروپايى(1) ديگر نيز انعكاس يافت و باعث خدشه دار شدن چهره اسلام شد كه بتدريج همين تصور از اسلام در نزد ايشان, جزء مسلمات درآمد.
اما جريان دوم اين هجوم فكرى, مسلمانان را مخاطب قرار مى داد كه به صورت فعاليتهاى تبليغى مسيحيت در ميان ملتهاى اسلامى عموماً و در كشورهاى پرجمعيت اسلامى مانند نيجريه, بنگلادش و اندونزى خصوصاً, به مرحله عمل درمىآمد. اين هجوم عقيدتى كه ابتدا به وسيله راهبان كليساى كلونى (cluny) و با تكيه بر داستانهاى اسطوره اى و با فحاشى و ناسزاگويى آغاز شد, بتدريج متحول گشت تا اينكه بعد از مدتى تبديل به علم و بلكه علومى گرديد كه مدارس و شيوه هاى خاص خود را داشت. شرقشناسى, تطبيق و مقايسه اديان وانجمنها و مؤسسات مطالعات شرقى كه در دانشگاههاى غرب ايجاد گرديد, همه از نتايج اين هجوم فكرى بود.
همچنين رهبانيت و مراكز و مدارس آموزش الهيات و تبليغ و همين طور بيمارستانها و آسايشگاهها و مؤسسات انسان دوستانه و كتابخانه ها و چاپخانه ها و راديوها و هواپيماها و كشتيهاى تبليغى كه تمام درياها را پشت سر گذاشتند, همه و همه سنگرگاهها و مراكز اين تهاجم عقيدتى بوده است.
بارى, نخستين ترجمه لاتينى از قرآن مانند جرقه اى بود كه منشأ ايجاد انبوهى از ترجمه هاى ديگر به زبانهاى مختلف اروپايى شد. اين ترجمه ها چيزى نيست مگر وارد كردن ايرادهاى شديد بر اسلام و تغيير معناى قرآن كريم از حالت حقيقى و نيز حقير و ناچيز شمردن ميراث گذشتگان و واردكردن انواع شبهه ها و اشكالات بر آنها. اكثر قريب به اتفاق اين ترجمه ها به وسيله راهبان, اسقفها, مبلغان مسيحيت و يا شرقشناسان انجام گرفته و تر جمه هاى مناسب ـ كه بسيار هم كم است ـ فقط به دست مسلمانان انجام شده است; مانند ترجمه مولانا ابوالاعلى المودودى و عبدالله يوسف على به انگليسى و ترجمه استاد محمد حميدالله به فرانسه. اين ترجمه ها بقدرى كم است كه تعداد آنها از انگشتان يك دست تجاوز نمى كند(2)
البته مسلمانى كه شيرينى و حلاوت ايمان را چشيده و قرآن را حفظ كرده و علوم مختلف آن را فرا گرفته است, قطعاً ترجمه او از قرآن با فرد غير مسلمانى كه براى قرآن, حرمت و در برابر آن مسؤوليتى قائل نيست, فرق چشمگيرى دارد. كسى كه عمق تعاليم قرآن را درك نكرده و شيرينى آن را نچشيده است, البته كه نمى تواند ترجمه اى امين از قرآن به دست دهد. هنگامى كه به اين, دشمنى و سوء نيت را بيفزاييم, نتيجه آن پيداست كه چه خواهد شد.
آنها كلام الهى را تحريف كردند و ترتيب سوره ها را تغيير دادند. گاه سوره اى به طور آزاد ترجمه شده است و گاه يك سوره در يك مجموعه آمده و گاهى در چند مجموعه جداگانه. و گاهى چيزهايى را نوشته و تنظيم كرده اند و آن را (خلاصه قرآن), يا (قرآن محمد), يا (قانون تركها) ناميده اند! و گاهى عكسهايى به قرآن اضافه شده و مؤلف ادعا كرده كه متعلق به پيامبر ـ ص ـ است. و يا اينكه مجموعه اى انتخاب شده با نام (ده سوره مهم قرآن) يا آنچه خود, (احاديث محمد درباره مائده) ناميده اند و مسائلى ديگر از اين قبيل كه ا گر بخواهيم نمونه هايى از اين تحريفات و سخنان ياوه آنها كه در ترجمه هاى قرآن به زبانهاى اروپايى آمده است ذكر كنيم, نياز به چندين مجلد كتاب است.
حقيقت اين است كه ريشه اين فتنه, همان نخستين ترجمه لاتينى در سال 1143 ميلادى, متعلق به روبرت, از اهالى شهر كيتون (Robert Ketton) است كه تنها يك ترجمه صرف هم نبوده, بلكه انواع حمله و انتقاد و القاء شبهه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر مسلمين هم به آن اضافه شده است, كه آنها خود آن را بحث و جدل (Polemic) مى نامند. به دنبال اين ترجمه, در سال 1721 ميلادى توسط لودويچ ماراچى با هجوم و حمله اى شديدتر از ترجمه اول نسبت به اسلام انجام شد.
بيش از صد سال از رحلت پيامبر اسلام ـ ص ـ نگذشته بود كه لشكريان اسلام اسپانيا را فتح كردند. و به ناربون در ناحيه شمال غربى درياى مديترانه واقع در ميان مرزهاى فرانسه و اسپانيا رسيدند. اين فتح در سال 720 ميلادى اتفاق افتاد. سپس لشكريان اسلام در سال 721 به تولوز و در سال 725 به كاركاسون و در سال 732 به بوردو و نيز در سال 732 به تور و پواتيه در نزديكى پاريس رسيدند, و به اين ترتيب تقريباً نصف مساحتى كه اكنون به عنوان كشور فرانسه شناخته مى شود, فتح شد.
اما تمام جنوب ايتاليا, سيسيل, جزيره كرس, مالت, ساردينا, جزاير بلئار, رودس, قبرس و سلسه كوههاى آلپ و سوييس, در دوره هاى مختلف ديگرى به دست مسلمانان فتح شد, و بدون شك اين فتح اسلامى رعدآسا, اروپايى را كه در جهالت دوران قرون وسطا در آن زمان غوطه ور بود, تكان داد و به حركت واداشت. اروپايى كه همچنان در نواحى شمالى آن به بت پرستى مى پرداختند. اروپا در آن دوره از طرف شمال و شرق از سوى بت پرستان و از طرف جنوب و جنوبى غربى از سوى مسلمين مورد تهاجم قرار گرفت. فتح اندلس و جزئى از شهر لانژودوك در جنوب فرانسه در مدت زمانى كمتر از دو سال به وقوع پيوست. مورّخان عرب مى گويند نقشه موسى بن نصير اين بود كه درياى مديترانه را دور بزند و از راه آلمان و تنگه قسطنطنيه و آسياى صغير به مقر خلافت امويان, يعنى دمشق برسد. مسلمانان در بعضى از دوره هاى اين جنگ در وضعى بودند كه به راحتى و آزادى و در كليه اوقات شبانه روز در تمام بخشهاى كشور سوييس رفت و آمد مى كردند و حتى به دروازه هاى شهر سن گال در نزديكى درياچه كنستانس هم رسيدند.
در خلال جنگهاى صليبى, تمدن عربى و اسلامى از طريق اسپانيا و سيسيل و سوريه به اروپا منتقل شد و بدون شك, اسپانيا مهمترين مجرايى بود كه فرهنگ عربى و اسلامى از آن عبور كرده و باعث بيدارى اروپا شد. چه, شهر تولد و, در اسپانيا به پايگاه بزرگ ترجمه معارف و علوم اسلامى تبديل شده بود. همچنين سيسيل در نقل تمدن و علوم و فرهنگ اسلامى سهم بزرگى ايفا نمود كه در تاريخ روابط بين اعراب و اروپا منحصر به فرد است. در آن زمان نورمانديها بر سيسيل حكم مى راندند, موجب انتقال آداب و علوم عربى گشته و زبان عربى را به عنوان زبان رسمى در كنار زبان لاتين و يونانى مورد استفاده قرار داده و به رسميت شناختند و به سبك اسلامى اقدام به ضرب سكه نمودند. معروفترين حاكم آنها, فردريك دوم (1215 ـ 1250م) و پسرش ما نفرد مى باشد, كه اين دو زبان عربى را مى دانستند و حتى تأليفاتى هم به زبان عربى دارند. فريدريك در سال 1224, دانشگاه ناپولى را تأسيس, و مجموعه بزرگى از كتابهاى عربى را به آنجا هديه كرد. ممكن بود اين دادوستد بين فرهنگ اسلامى و اروپا درآمدى مناسب براى برخورد منصفانه مسيحيان اروپا با اسلام باشد. همچنين ممكن بود با اندكى واقعگرايى و پرهيز از تعصب كور و برترى جويى, درگيريهاى طولانى و دردهاى جانگذازى كه تاريخ روابط اسلام و مسيحيت را تيره كرده بود, جبران شود. اما به شرطى كه مسيحيان با واقع بينى بيشتر و دور از تعصب دينى كور حاكم بر رهبرانشان با تأثيرات تمدن مسلمانان برخورد مى كردند. ولى رهبرى مسيحيت در آن عهد به دست كليسا بود كه دشمنى با اسلام و مسلمانان را ابزار حل اختلافات ميان مسيحيان مى دانست و هدف آن وحدت بر ضد دشمن مشترك, يعنى همان اسلام و مسلمانان بود.
تمام تاريخ نويسان اتفاق نظر دارند كه دوره جديدى براى كليساى غربى در نيمه اول قرن يازدهم آغاز شد و آن تصور پاپها بود مبنى بر اينكه پاپ جانشين پطرس و وارث مسيح است و مى تواند اطاعت از خود را بر پادشاهان و مردم تحميل كند. پديده دوم اين عصر جديد كليسا. ظهور رهبانيتى است كه دعوت به اصلاح و بازسازى حيات دينى مى كرد. دير, كلونى كه در فرانسه ساخته شد از مواردى است كه زمينه ساز اين حركت اصلاحى گشت كه داراى نفوذى گسترده تا اسپانيا و واتيكان بود. در اين دوره شاهد ظهور آموزرشهاى عالى و تفكر فلسفى و ظهور علم الهيات به معناى جديد آن (متافيزيك) هستيم. همچنين دستگاه پاپ شديداً تحت تأثير هول و اضطرابى قرار مى گرفت كه از طرف كليساى شرقى هرازگاهى بر پا مى شد. اين ترس و اضطراب, متأثر از فشار حكومت سلجوقى بر امپراطورى بيزانس در آسياى صغير بود.
از ديگر ديرهايى كه نقش بارزى در اين خيزش اصلى در مسيحيت داشت, دير و كليساى ستيه در فرانسه مى باشد كه در سال 1098 تأسيس شد و شعار آن زندگى ساده فقيرانه و كار بدنى بود. و به اين وسيله تئورى و مبانى خاصى را كه بنديكت مقدس در ايتاليا, مركز اوليه حركت جديد راهبان و ديرها مطرح كرده بود, مورد تأئيد و تأكيد قرار مى داد اين حركت اوليه در ابتدا به صورت محدود و جزئى در ديرهايى مانند كامالدوليس و والومبروسات شروع شد و سپس به فرانسه منتقل شد و فعاليتهاى آن شدت يافت و رهبانيت گراند مونتين و كارتوزيان در سال 1084به وقوع پيوست و حركتهاى ديگرى در بريتانيا صورت گرفت و راهبان در سرتاسر اروپا پراكنده شدند تا اينكه در اروپاى قرن دوازدهم از اين نظر به حد اشباع رسيد. از معروفترين رؤساى اين كليساها, سنت برنارد, رئيس كليساى ستيو در شهر كليرفو بود كه از سال 1115 تا 1153 رئيس اين كليسا بود و تقريباً حدود سى سال كشيشان منطقه سيسترسيان را رهبرى مى كرد و رقابت شديدى با كليساى كلونى و رئيس آن پطرس كلونى داشت. كليسا و معبد فرسان در فرانسه نيز در اين جريان بسيار پيش رفت و نقش زيادى در جنگهاى صليبى داشت و داراى ويژگى نظامى بود. همچنين در نتيجه هدايا, نذور و بخششهاى زيادى كه به علت نقش اين كليسا در جنگهاى صليبى, به آن سرازير مى شد, قدرت مالى فراوانى كسب كرد تا جايى كه باعث نگرانى پادشاهان فرانسه شد. و به گونه اى كه فيليپ چهارم ناچار شد خود را از خطر دوتن از از پاپها رهايى دهد. لذا وى بونيفاك هشتم را ربود و بنديكت يازدهم را مسموم كرد. و به اين ترتيب توانست كلمنت پنجم را انتصاب كند و از كمكهاى او درجهت سركوب كليساى فرسان درسال 1307 بهره ببرد.
اين قرن, يعنى قرن دوازدهم, به عنوان دوران طلايى كليساهايى تلقى مى شود كه در گوشه و كنار اروپا نفوذ كردند. مانند كليساى كلونى يا كلرمونت يا فنينيون در فرانسه و كليساهاى كلونى و آخن در آلمان و كانتربى در انگليس و سنت جيل در سوئيس و كانوزا و روم در ايتاليا و سنتيا جودى كومباستيلا در اسپانيا.
بدين ترتيب متفكران زيادى ظهور كردند و مكتبها و جهتگيريهاى مختلف فلسفى به وجود آمد و بسيارى به وسيله فعاليتهاى اصلاحى خود به شهرت رسيدند و حمله عليه اسلام در مسيحيت گسترده و فراگير شد. اين حركتها و فعالتيها را كشيشانى مانند لانفرات و انسيلم در كانتربرى و هيگ و پطرس در كلونى, و ريچارد در سنت ويكتور و برنارد در كلرفو رهبرى مى كردند. در چنين فضاى آلوده و مملو از عداوت با اسلام و حملات همه جانبه اى كه بر ضد آن در شهرهاى سيسيل, اندلس و قدس صورت مى گرفت, قرآن كريم براى اولين بار در اروپا به لاتين, يعنى زبان كليسا ترجمه شد.
ناگزيريم درباره اين كليسا صحبت كنيم. كليسايى كه ابتكار جنگ فكرى بر ضد اسلام در فرانسه و خارج از آن را در دست داشت و اين حركت منجر به بدفهمى و دشمنى خاصى نسبت به اسلام شد كه تا امروز هم در ميان مسيحيان پا بر جا مانده است. كليساى كلونى در سال 910 در استان بورگاندى تأسيس شد. تأسيس و اداره مالى و ادارى اين كليسا بر عهده خانواده مونت بودسيه بود. افراد و فرزندان اين خانواده به طور وراثتى و پى در پى, منصب رياست اين كليسا را بر عهده مى گرفتند.
اين كليسا در قرن دوازدهم پيشرفت زيادى كرد و داراى اهميت فراوانى در اروپا شد و به عنوان مركز مهمى براى حركت و تجديد تفكر مسيحيت و مدرسه بزرگى براى اين انديشه تلقى مى شد. اين كليسا, همچنين, نزد پاپ در روم مقام خاصى داشت و از اين حق برخوردار بود كه به طور مستقل با كليساهاى ديگر رابطه برقرار نمايد و اين امر باعث قدرت و ثروت بسيار زياد آن گرديد. پيشرفت و موفقيت اين كليسا, مديون رؤسا و گردانندگان آن بود كه با اداره دقيق و دورانديشيهاى خود, آن را تبديل به پايتخت فرمانروايى بزرگ دستگاه كليسا كردند. به طورى كه اين كليسا بر ششصد كليسا و دير در فرانسه و اسپانيا و دهها هزار راهب و كشيش پراكنده در بخش عظيمى از دنيا اعمال نفوذ مى كرد.
در سال 972, يعنى 62 سال بعد از تأسيس كليساى كلونى, حادثه اى اتفاق افتاد كه احتمالاً بر وقايع بعد مؤثر بود و انعكاس بزرگى در تمام اروپا درآن زمان داشت و مسيحيان با جار و جنجال نسبت به اين حادثه به خونخواهى برخاستند.
نقل مى كنند كه مايول مقدس, داراى ارج و مقام نزد همگان بود و در آن زمان رياست كليساى كلونى در بورجونيا را بر عهده داشت و بدان حد از اشتهار رسيد كه در نظر بود وى را به منصب پاپى برگزينند.
در حالى كه آقاى مايول از سلسله كوههاى آلپ مى گذشت و گروهى از كسانى كه به قصد زيارت به رم رفته بودند نيز در بازگشت به شكل قافله اى او را همراهى مى كردند, و به رودخانه (دراك) رسيدند. در گذرگاه تنگى بين رودخانه كوه, اين قافله به اسارت سپاهيان مسلمانى كه در قله هاى آلپ مستقر بودند, درآمد. طبق معمول كه اسرا براى آزادى فديه مى پردازند, اين گروه اسرا هم توافق كردند فديه اى به مبلغ هزار ليره نقره بپردازند.
مايول يكى از دوستانش را به كليساى كلونى فرستاد تا براى آزادى خود و ديگر اسيران, فديه تهيه نمايد و طى نامه اى احساس برانگيز نوشت:
(به برادران كشيش كليساى كلونى, از مايول مسكين و در بند زنجير … و كسى كه تلخيهاى مرگ را چشيده است)….
كشيشان هنگام خواندن نامه او شديداً به گريه افتادند و بسرعت مشغول جمع آورى اموال موجود در كليسا شدند و سپس با استمداد از ساكنين منطقه و با جلب نظر آنها توانستند مبالغى را به عنوان صدقه جمع آورى نمايند و بالاخره توانستند فديه را بپردازند و موجبات آزادى اسيران را فراهم كنند. بديهى است كه اين حادثه تأثير بدى در ضمير افراد كليسا داشت.
از پييرموريس دو مونت بواسيه, يا پيتر فنيراپلى, از خانواده مونت بواسيه بود كه مؤسس كليساى كلونى بودند. وى از حدود 28سالگى در سال 1122 رياست كليساى كلونى را بر عهده گرفت. وى تا سال 1156 كه از دنيا رفت به مدت 34 سال بر كليسا و توابع آن رياست كرد.
قبل از ولادت وى حكم رياست او بنا بر سلسله مراتب خانوادگى, از پيش مشخص شده بود. از اجداد او كه رياست كليسا را بر عهده داشتند هيوز اول مى باشد كه نذر كرده بود پطرس, راهب و كشيش شود. در يك دوره سه ماهه, برادر پطرس, بونتيوس, رياست كليسا را با زور و نيروى اسلحه به دست گرفت و با كمك لشكر كوچكى از مزدوران, كليسا را فتح كرد و بر آن مسلط شد كه دوران فرمانروايى او, باعث وحشت فراوان گرديد. او بسيارى از كشيشان را به زندان افكند و ثروت دير را به غارت برد و دير را در حالى كه وضع مالى بدى داشت, به برادر خود پطرس واگذار كرد.
پطرس در عين بيمارى, براى محكم كردن پايه هاى فرمانروايى بر كليساهاى تابع, سفرهاى بسيار نمود تا از پادشاهان و سلاطين, پول, زمين وهداياى مختلف جمع آورى كند.
كليساى كلونى تا زمان انقلاب فرانسه در اوج قدرت و شكوفايى بود. انقلاب كه در اكتبر سال 1791 رخ داد, باعث متفرق شدن كشيشان گرديد و در نوامبر همان سال اين كليسا غارت گشت و انقلابيون, كتب و اشياء مقدس كليسا را در ميدان بازار به آتش كشيدند وكليسا را در مزايده علنى, در معرض فروش قرار دادند. و بالاخره كليساى كلونى بين سالهاى 1798 تا 1832 ويران شد و بدين ترتيب آثار بزرگترين مؤسسه مسيحيت, بعد از واتيكان, از ميان رفت.
همان طور كه قبلاً اشاره شد, پطرس با رئيس كليساى ديگر, يعنى كليساى كليرفو كه سنت برنارد نام داشت, اختلاف عقيدتى داشت. اين اختلاف ادامه پيدا كرد و روز به روز شديدتر شد تا حدى كه تبديل به بدترين و حادترين اختلاف در تاريخ كليساها گرديد. پطرس طى نامه هاى متعدد كه به برنارد نوشت, سعى كرد كه اختلافات موجود بين دو كليسا و مذهب را از ميان ببرد. همچنين سعى كرد به جاى پرداختن به اين اختلافات, اهتمام سنت برنارد را متوجه دشمن مشتركشان, يعنى اسلام و مسلمانان كند. وى دعوت به جنگى مختلط عليه اسلام نمود; يعنى جنگ نظامى و جنگ فكرى, او در نامه هايش به پادشاهان صليبى نوشت كه يك كشيش بايد در فضايل و اخلاق, يك مسيحى, در اعمال و رفتار, يك فرد نظامى باشد; و تلاش براى مسيحى كردن مسلمانان, به مراتب از كشتن آنها براى مسيحيت سودمندتر است.
پطرس در صليبى گرى از ديگر صليبيان پيش بود; زيرا هدف ديگر صليبى ها فتح بيت المقدس و كشتار مسلمانان در مسجد الاقصى بود, در حالى كه پطرس به اين مى انديشيد كه اين فتح نظامى بزرگ و مهم, همراه با فتح روحى, يعنى مسيحى كردن مسلمانان باشد. و اين آغاز دادگاههاى تفتيش عقايد از سوى مسيحيان مى باشد. پطرس معتقد بود كه شمشير و سلاح حقيقى كليسا, شمشيرمعروف ومعمولى نيست; بلكه سلاح كليسا, شمشير تبليغات مذهبى به وسيله انجيل وعقايد مسيحى است.
پطرس, همچنين اعتقاد داشت كه اولين و آخرين هدف جنگهاى صليبى, مسيحى كردن مسلمانان است. ولى اين جنگها به يك عمل سياسى و نظامى صرف وغير كامل تبديل شده و آن مسؤوليت اساسى به فراموشى سپرده است.
وى سبب اين امر را عدم شناخت صحيح مسيحيان از حقيقت دين اسلام مى دانست و از اين رو آنچه را به عنوان مسؤوليت دنبال مى كرد و سعى در تشويق برنارد به آن داشت, عبارت بود از بررسى دين اسلام و بحث و گفتگو با مسلمانان و اقناع آنها براى دست كشيدن از اسلام و روى آوردن به مسيحيت و رهايى. پطرس اعتقاد داشت كه شعار جنگهاى صليبى (به خاطر عشق به خدا و رضايت او مسلمانان را به قتل مى رسانيم) (to slay for God's love), بايد به اين شعار تبديل شود: (شمشير كلمه به جاى شمشير).
و اگر همچنان كه اشاره شد, پاپ اوربان دوم فارغ آلتحصيل كليساى كلونى, در سخنرانى مشهور خود در كلرمونت در سال 1095 آغاز جنگهاى صليبى عليه مسلمانان را اعلان كرد, پطرس كلونى نيز حمله و جنگ فكرى عليه مسلمانان را اعلان كرد كه تا زمان حاضر نيز آثار و نتايج اين حمله در غرب, موجبات دشمنى و كينه بر ضد مسلما نان و پيامبر اسلام ـ ص ـ را فراهم مى آورد.
در ادامه همين روند پطرس كلونى در سال 1142 در حالى كه جفرى أوف بوردو را در زمان غيبت خود موظّف به رسيدگى امور ديرها و كليساها كرده بود, عازم سفرى به اسپانيا شد. اين سفر بعد از اين بود كه پطرس دعوت نامه اى از سوى امپراطور الفونس هفتم دريافت كرد. و اين فرصتى بود كه پطرس با كتابهاى مسلمانان آشنا شود و آنچه را براى ترجمه به لاتين مناسب مى بيند, انتخاب نمايد. همچنين ملاقات با امپراطور نيز براى او ارزش داشت; كسى كه پدر بزرگ او, الفونس ششم, جزو كمك كنندگان به دير بود و سالانه با هزار مثقال از كليسا پشتيبانى مى نمود و همچنين به شكرانه سقوط شهر تولد و (طليطله) اهداف زيادى را دنبال مى كرد. او در ميان كليساها مى گشت و به مسائل و مشكلات آنها رسيدگى مى نمود.
شايد آنچه از موارد قابل توجه اين سفر براى ما باشد, اين است كه پطرس كلونى, براى آشنايى با دين اسلام گروهى از مترجمين را موظف به مطالعه و ترجمه كتابهاى زيادى نمود كه يهوديان مسيحى شده و يا مسيحيان عرب زبان نوشته بودند. اين كتابها دورترين و ناسازگارترين كتابهاى ممكن از اسلام حقيقى بود كه بيشتر به افسانه و داستان مى مانست. اين كتابها اولين ابزارهاى آشنايى غرب با اسلام بود. علاوه بر اين, پطرس نسبت به ترجمه قرآن كريم نيز توصيه هايى نمود كه زمينه و مقدمه اى بود براى نقد و تخطئه و تضعيف و تكذيب و حمله عليه قرآن و تغيير كلمات و معانى آن و ريشخند زدن به مطالب و مضامين آن و بالاخره براى خالى كردن عقده و كينه خود عليه مسلمانان.
اگر چه پطرس كلونى اولين كسى بود كه در غرب به نقد و بحث و جدل (Polemic) با اسلام پرداخت, ولى بايد گفت قبل از او گروهى در شرق, در اين كار بر او پيشى داشته كه فعاليت آنها به عنوان نقد شرقى (Oriental Polemic) ناميده مى شود. البته نقد شرقى وغربى, هر دو از منبع واحدى سرچشمه مى گرفتند كه همان كينه و بغض و تلخى شكست بود.
نقد و تخطئه اسلام ابتدا در بين مسيحيان يونانى زبان كه اعراب آنها را در سوريه شكست داده بودند و تحت حكومت اموى زندگى مى كردند, آغاز شد. اين نقد بتدريج رشد كرد و در زبان عربى, ادبيات ويژه اى يافت (اگر اين تعبير, درست باشد). همچنين در همان زمان, نقد بيزانسى در مناطق مجاور سرزمينهاى رشد كرد كه آزادى بيشترى در اظهار دشمنى با اسلام برخوردار بود.
غربيان لاتينى زبان, بعدها از همين نقد شرقى استفاده كردند و در تهاجمشان عليه اسلام كه از سوى مسيحيان عرب زبان و يونانيان ساكن در شرق به آنها منتقل شده بود, تأثير پذيرفتند. گذشته از اين, مطالبى را هم از مسيحيان آندلس و مستصربين (متشبهين به عرب) فرا گرفته بودند كه آنان تحت لواى حكومت اسلامى مى زيستند. در اين ميان, اولين كسى كه وظيفه نزاع و جدال بر ضد اسلام را بر عهده گرفت, يوحناى دمشقى و بعد از او جانشينش, تئودور ابو قره بود. يوحناى دمشقى كه متولد سال پنجاه هجرى بود, كتابى با موضعگيرى شديد نسبت به تمام اعتقادات اسلام و مسلمين نوشته بود. و در واقع سعى در انكار تمام معتقدات مسلمانان درباره خدا و مسيح داشت. حتى اگر آن عقايد با آنچه درمسيحيت آمده مطابق باشد, او صرف اينكه برخى از آنها در اسلام آمده, آنها را مردود و باطل مى شمرد. وى رابطه اى بين اسلام و عقايد مشركين در زمان جاهليت قائل بود و گمان مى كرد كه پيشرفتها و موفقيتهاى اسلام چيزى است مانند اوج گرفتن كوتاه مدت فواره كه به زودى به گذشته جاهليت و نادانى و شرك خود باز مى گردد. نوشته ها و نقدهاى او آميزشى از اسلام و عقايد جاهلى است و از جمله آثار او Dialexis - de haeresibus است كه در آن با وارد كردن شبهه هاى بسيار به اسلام, به آن حمله مى كند و آن را مرتبط با بت پرستى و شرك جاهلى دانسته است و نه تنها در آن در مقام دفاع از مسيحيت نيست, بلكه موضعى تهاجمى عليه اسلام گرفته است.
ييوحنا به يك بازى جدلى پرداخت كه مسيحيان متأثر از فلسفه يونانى با آن آشنايى كامل داشتند و مسائل و شبهه هايى اين چنين را مطرح كرد كه مثلاً آيا كلام خداوند مخلوق است يا غير مخلوق; و يا روح آلله مخلوق است يا غير مخلوق؟ و آيا زمانى بوده است كه در آن نه خداوند و نه روح, هيچ حرفى نزده باشند؟
اين شيوه از مسائل جدلى براى مسلمانان ناآشنا بود,و درحالى كه براى مسيحيان, مسائلى آشنا تلقى مى شد و نزد آنها بسيار مورد بحث قرارمى گرفت و احتمالاً كلمه (جدل بيزانسى) از همين منازعات كلامى بى نتيجه گرفته شده است. يوحنا, پستى و رذيلت را به حدى رساند كه به اعتقادات اسلامى و مضامين قرآنى به شكل نادرستى اشاره و استناد مى كرد. مثل (ناقة الله) (شتر خداوند). و يا مى گفت آنچه را پيامبر ـ ص ـ ادعا مى كرد كه وحى است, خود بر حسب اميال نفسانى و جنسى خود جعل مى كرده است. (معاذالله). و به داستان زيد و زينب اشاره مى كرد كه بعدها بين مسيحيان جزو اسطوره ها و افسانه ها شد و از آن به عنوان وسيله اى بر ضد اسلام استفاده مى كردند.
او اولين كسى است كه اين مسأله را مطرح نمود كه پيامبر با كمك يك راهب فرارى مسيحى از افكار و مطالب تورات و انجيل استفاده مى كرده است. مسيحيان اندلس, اين شبهه هاى يوحناى دمشقى را جمع آورى كردند و به لاتين برگرداندند كه بعدها, همين شبهات زيربناى حمله لاتينى زبانهاى غرب عليه اعتقادات اسلامى را تشكيل داد.
خلاصه كلام اينكه يوحناى دمشقى كه در زير سايه دربار اموى زندگى مى كرد و از امنيت و آزادى بهره مى برد, از اين آزادى براى پايه ريزى هجوم عليه اسلام از راه شبهات استفاده كرد كه لاتينى هاى غرب (پطرس كلونى) بعدها اين سرنخها را گرفته و به شكلهاى گوناگون آن را تكرار كردند.
جريان نقل و أخذ افكار اسلامى از تورات و انجيل در حيره و توسط يك راهب مسيحى, و يا آنچه بعدها در اسطوره هاى خود به نام سرگين نسطورى آورده اند, يا آنچه بيزانسيها آن را تكرار كردند. و لاتينيها آن را ترجمه كرده و مسيحيان عرب زبان در كتاب خود آورده اند, مبنى بر اينكه بحيرا, مجبور شد كه اسرار دين مسيحيت را براى پيامبر اسلام توضيح دهد, و يا اينكه چگونه ممكن است مردم در مورد گاوى كه از آسمان مى آيد و قرآنى بر شاخ خود حمل مى كند, فريب بخورند, همه و همه مواردى است براى حمله به شخص پيامبر ـ ص ـ و سيره و اخلاق آن حضرت. بيزانسيهاى كينه توز و دشمنان قرآن و پيامبر, كتابهاى ديگرى نيز نوشته اند; مانند Anatrope متعلق به نكيتاس و نوشته هاى زيگابينوس كه متأثر از آثار يوحناى دمشقى بود.
طبيعى است كه نقد شرقى مقدم بر نقد غربى باشد و اين امر هم ريشه در شكستهاى بيزانسيها در برابر مسلمانان دارد كه پيش از نافرجاميهاى لاتينيها رخ داد.
شناخت اسلام براى غربيها مسأله جالب توجهى نبود; البته تا زمانى كه عرب در فلسطين (جنگهاى صليبى) و اسپانيا و سيسيل و جنوب ايتاليا و فرانسه و سويس, رو در روى مسلمانان ايستاد. و هنگامى كه غرب لاتينى نسبت به شناخت اين نيروى مهم وجديد, احساس نياز نمود و شكست و عقب نشينى مسلمانان درسيسيل و فرانسه و شمال اسپانيا شروع شد, سفر پطرس كلونى به اسپانيا نقطه آغازى براى حمله فكرى عليه اسلام شد تا حمله سياسى و نظامى را تكميل كرده باشد.
قبل از صحبت درباره كتابهايى كه پطرس كلونى براى ترجمه و حمله عليه اسلام برگزيد, مناسب است از مدرسه و مركز ترجمه اى ياد كنيم كه اسقف رايموند در كليسايى در شهر تولد ودر سال 1125 ـ 1151 تأسيس كرد. يعنى پس ازسقوط شهر به دست الفوس ششم و پس از اينكه حدود چهار قرن, يعنى از سال 712 تا 1085 زير سايه حكومت اسلام و مسلمانان بسر برده بود و آن شهر مركزى مدنى ـ فرهنگى بود كه پرتو معارف اسلام از آنجا به اروپا مى تابيد.
بعد از اينكه مسلمانان شهر تولد و را رها كردند. اين مدرسه به ترجمه كتب مسلمين از عربى به لاتين پرداخت. براى به پايان بردن هر چه سريعتر متون در دست ترجمه, مترجمين دو به دو, به اين كار همت گماشتند كه بيشتر شامل يهوديان مسيحى شده و مسيحيان عرب زبان بودند.
زبانهاى متداول اسپانيا در آنزمان عبارت بود از: عربى فصيح جهت مكاتبات ادارى و مسائل علمى, عربى عامى و محاوره اى براى مكالمات روزمره, زبان رومى (اسپانيولى يا كاستيلان) و زبان لاتينى در كليساها.
دو منيگو گوانزاس و جان أشبيلى, از معروفترين مترجمين اين مدرسه هستند كه كتابهاى (فرغانى) در نجوم, فارابى در فلسفه و آثار ابن سينا و غزالى را ترجمه كردند. در مرحله بعد, مترجمينى مانند هيگ از شهر سانتالا و بلاتو از شهر تيفولى و آبراهام برحيا و جرارد از شهر كريمون قرار دارند. آثار اين گروه, بالغ بر 71 ترجمه, شامل ترجمه هايى از آثار اقليدس, ژو لى, هيپوكريتس, ارسطو, فارابى و غيره مى باشد.
هنگامى كه پطرس كلونى براى بازديد به اسپانيا رفت, بسيارى از ترجمه ها با وجود گذشت زمان كمى از عمر مدرسه به پايان رسيده بود و مترجمين زيادى به اين كار اشتغال داشتند. پس از رشد و بالندگى, اين مدرسه در سال 1250 ميلادى به عنوان مدرسه و مركز تحقيقات و مطالعات شرق شناسى انتخاب شد. و هنگامى كه در قرن سيزدهم اين مدرسه رو به ويرانى نهاد, بيشتر آثار اصلى و مهم اعراب و يونانيان را در علوم وفلسفه به لاتين برگردانده بود.
مى توان گفت كه در تمام اروپا حتى يك مركز علمى هم نمى توان يافت كه از ترجمه هاى اين مدرسه متأثر نشده باشد. مسأله مهم اين است كه مؤسس و پايه گذار اين مدرسه ترجمه, اسقف رايموند, مذاكره اى با پطرس كلونى در ژوئيه سال 1142 در شهر سلامانكا داشته است و يقيناً جريان ترجمه كه از نظر مالى به وسيله كلونى تقويت مى شد, دراين ملاقات مورد بررسى قرار گرفته است و لابد مدرسه ترجمه تولد و نيز به طور غير مستقيم در طرح مطرح شد.
پطرس پنج نفر مترجم را به ترجمه مجموعه اى معروف به (مجموعه تولدو) موظف نمود. مجموعه اى كه به مدت چهارصد سال در كليساى كلونى نگهدارى شد تا اينكه بعد از اختراع صنعت چاپ, اين مجموعه براى اولين بار در شهر بازل در ژانويه 1543 چاپ و منتشر شد.
مترجمين پنجگانه عبارتند از: 1 ـ پطرس معلم, از شهر تولدو. وى عربى را به خوبى مى دانست و با آداب و رسوم عربى و اسلامى آشنا بود. وى از خانواده اى مسيحى و عرب زبان بود و در ترجمه قرآن كريم به لاتينى سهم داشت. و شايد او بود كه ترجمه لاتينى را با متن اصلى تطبيق داد. همچنين مى توان او را به عنوان رئيس گروه مترجمين دانست, گذشته از اينكه خود, يكى از كتب اين مجموعه, يعنى نامه كندى را ترجمه كرد. اين كتاب, نامه عبدالله بن اسماعيل هاشمى به عبدالمسيح ابن اسحاق كندى و پاسخ كندى در رد هاشمى است كه در آ به طور متعصبانه از عقيده تثليث دفاع كرده است. و به همين دليل اين كتاب مورد توجه خاص مسيحيان بوده و علاوه بر لاتين, به تركى و انگليسى هم ترجمه شده است. اين رساله مشتمل بر نامه يك مسلمان در زمان مأمون به يك مسيحى است كه او را به اسلام دعوت نموده و پاسخ منفى مسيحى به آن دعوت كه در جواب نوشته شده است. گفته مى شود مأمون نيز از جريان اين دو نا مه اطلاع يافت. البته اين احتمال هم وجود دارد كه هر دو نامه تأليف خيالى يك مؤلف مسيحى باشد كه چنين مناظره دو جانبه و افراطى را نوشته كه موجب خرسندى و افتخار مسيحيان, حتى در عصر حاضر مى باشد.
2 ـ روبرت كيتونى. وى يك انگليسى الاصل است و قبل از اينكه در بارسلون در سال 1136 براى مطالعه و تحصيل نجوم و هندسه اقامت كند, مسافرتهاى زيادى انجام داد. او علاقه فراوانى به فراگيرى اين دو علم داشت و با بلاتو ـ از اهالى تيفولى و يكى از مترجمين مدرسه تولدو ـ در ترجمه كتب مسلمانان درباره نجوم و هندسه همكارى كرد. وى مترجم اصلى قرآن كريم به لاتين بود و بعد از پايان ترجمه, به او منصب ارشيمندريت پامپلونا اعطا شد كه اين منصب, يك مقام و رتبه رده بالا در كليسا محسوب مى شد و بر اسقف بودن روبرت دلالت مى كرد.
او در سال 1114 كتابى را در شيمى ترجمه كرد و در سال بعد, ترجمه كتاب جبر خوارزمى را به پايان برد, كه اين ترجمه آغاز علم جبر در اروپا محسوب مى شود. اين كتاب به عنوان يك كتاب درسى و به صورت گسترده اى مورد استفاده قرار گرفت. گفته مى شود پس از آن, روبرت به لندن بازگشت. وى در آنجا در سال 1150, كتابى درباره اسطرلاب نوشت و جداول نجومى خاصى براى طول و عرض جغرافيايى شهر لندن ترتيب داد كه مبتنى بر نظريات بتانى و زراكلى بود.
روبرت درباره ترجمه خود از قرآن كريم مى نويسد:
با دستان خود, آيينى را كه, محمد مردم را به آن مى خواند, كشف كردم و فهم آن را آسان كردم و آن را به گنجينه هاى زبان رومى افزودم تا پايه ها و اساس اين آيين شناخته شود و انوار الهى بر انسانها آشكار شود و مردم سنگ زير بناى عيسى مسيح را بشناسد.
وى در ادامه مى افزايد: نظر كليساى كلونى در پطرس كلونى همان گونه بود كه نظر عيسى مسيح در دولت خود. و شايسته است كه او (پطرس كلونى) مورد قدردانى قرار گيرد; زيرا پس از آنكه شاگردان كليسا اجازه دادن اين كفر (اسلام) گسترش يابد و قوت گيرد و تا حدود پانصدو سى و هفت سال به اين انتشار ادامه دهد, اين پطرس كلونى بود كه مبانى و مبادى اسلام را هويدا ساخت. و من در ترجمه خود آشكار كردم كه آبشخور مسلمانان كدام بركه آلوده است. و اين كار من, مانند كار سربازان پياده است كه راه را براى غير خود باز مى كنند. و من دودى را كه حاصل آتش افروخته محمد ـ ص ـ بود, پراكنده كردم, باشد كه تو (يعنى پطرس كلونى) اين نور و آتش را خاموش كنى. [يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون.]
اين روحيه اى است كه بر يك مترجم قرآن به لاتين حكمفرماست و با كسى كه او را به مزدورى گرفته, چنين سخن مى گويد. ترجمه قرآن او به لاتين, فقط يك سال طول كشيد و حالت مسخره و استهزاء بطور آشكار در تمام نوشته هاى روبرت, بويژه در ترجمه قرآن كريم و در نامگذارى سوره ها و همچنين در مكاتبات او با پطرس كلونى به چشم مى خورد.
او اعتراف كرد ه است كه در ترجمه قرآن با مشكلات زيادى مواجه بوده و آزادانه در متن دخالت و تصرف كرده تا كار را به پايان رساند. مثلاًسوره بقره را به سه بخش يا سوره تقسيم كرد. و اين كار را در موارد ديگر هم انجام داده است و لذا به تعداد اصلى سوره هاى قرآن كريم, نه سوره افزود!
3 ـ پطرس شهر پواتيه. پطرس پواتيه, كشيشى در كليساى كلونى بود و به عنوان منشى رئيس كليسا (پطرس كلونى) كار مى كرد و به همين علت دوستى نزديكى بين آنها برقرار بود و پطرس پواتيه به عنوان رئيس كشيشان سنت مارتيلا درليموژ انتخاب شد. اين مسأله قبلا از مرگ پطرس كلونى در سال 1156 اتفاق افتاد.
به نظر مى رسد پطرس پواتيه در حكم رئيس تحريريه مجموعه تولدو عمل مى كرد.
مجموعه اى كه يكى از ذخائر كليسا تلقى مى شد و كشيشان به مدت چهارصد سال مشغول مطالعه آن بودند و محورهاى جدل و نقد و ابطال يا بدنام كردن آن را به دست مى آوردند. پطرس پواتيه كسى است كه چندين بار اقدام به مرتب كردن و فصل بندى و تحرير نهايى اين مجموعه نمود. وى رساله اى از كندى را در آن آورد و همچنين كتاب ديگرى به نام خلاصه كه پطرس كلونى آن را نوشته بود و پطرس پواتيه نيز مجموعه تولدو را بر همين كتاب استوار كرد. وى در نامه اى به پطرس كلونى نوشت:
اكنون با ترتيبى بهتر از قبلى, مجموعه را تنظيم كرده ام. اگر آن را پسنديدى, كه هيچ; و اگر نپسنديدى, آزادى كامل دارى كه هر چه را خواستى, تصحيح كنى. تو تنها كسى هستى كه به وسيله شمشير كلمات مقدس, دشمنان سه گانه مسيحيت (يعنى يهوديان, بت پرستان و مسلمانان) را متلاشى ساخت…..
وى در ادامه مى افزايد:
ما بايد شكرگزار باشيم كه برنارد در شهر كلفرو, مايل نبود نسبت به اين عمل اقدام نمايد. (منظور جمع آورى و نگارش مجموعه تولدو به عنوان نقطه عطف حمله عليه مسلمانان مى باشد.)
4 ـ هرمان دلماتى. وى در اسپانيا زندگى مى كرد و دوستى زيادى با روبرت كيتونى داشت. آنها مطالعات مشترك و مخفيانه اى براى دفع شبهات از خود و عقايد خود داشتند. هرمان دلماتى, غير از ترجمه هايش در مجموعه تولدو, داراى ترجمه هاى ديگرى نيز بود; مانند ترجمه كتابى درباره نجوم كه متعلق به سهل بن بشير مى باشد و نيز ترجمه جدولهاى فلكى خوارزمى و ابومعشر و مجسطى (مجريطى) و ديگران. مسيحيان از آزادى و امنيت خود در جامعه اسلام اسفتاده كرده و نسبت به ترجمه علوم مسلمانان به لاتين اهتمام ورزيدند كه اين كارا را مى توان تشبيه كرد به تلاشهاى شوروى در عصر حاضر براى اقتباس و انتقال تكنولوژى غرب و تلاشهاى غرب براى دستيابى به آنچه ابرقدرت شرق به آن دست يافته است. معمولاً اين كار مسيحيان به صورت سرّى و در كليسا به وسيله كشيشان و اسقفها انجام مى شد.
اما نقش هرمان, در مجموعه تولدو: وى اقدام به ترجمه Liber generationis Mahumet كرد و آن را در سال 1142 در شهر ليون به اتمام رساند. گفته مى شود پطرس كلونى او را به شام فرستاد تا عربى و عبرى را بياموزد و او سيزده سال در آنجا ماند و صرف و نحو را فراگرفت. سپس به عنوان استاد زبان عربى در مدرسه پدران مسيحى در رتينا به اندلس برگشت. البته تصديق اين جريان نياز به تواتر اخبار آن دارد. همچنين ممكن است اين جريان درباره فرد ديگرى به نام هرمان باشد.
كتاب Liber generationis Mahmumet مانند كتابهاى ديگر آنها مملو از افسانه ها و اسرائيليات است و گفته مى شود كه اصل آن در عربى, كتاب نسب پيامبر اكرم ـ ص ـ شامل اخبار و سخنان كعب الاحبار و سعيدبن عمر مى باشد و كتابى است درباره ولادت پيامبر و نورى كه نسل به نسل از حضرت آدم تا پيامبر اكرم ـ ص ـ منتقل شده است.
5 ـ در اينجا شخصيت پيچيده ديگرى وجود دارد به نام (محمد) كه نام او يك بار در حاشيه يكى از كتابهاى پنجگانه ترجمه شده ـ كه مجموعه تولدو را تشكيل مى دهد ـ آمده است. شايد نقش اين فرد به نام محمد, اين باشد كه به مترجمين, مفهوم دقيق واژه هاى عربى و مدلول دينى آنها را بنماياند و شايد او كسى بوده كه به روبرت و هرمان در اين مورد كمك مى كرده است. اما اگر اين شخص در امر ترجمه نسخه اى از قرآن كريم به مترجمين كمك كرده باشد, يقيناً مرتكب گناه بزرگى شده, زيرا واجب است كه از قرآن كريم محافظت شود تا در دست غير مسلمانان نيفتد. و چه بسا او در جريان اين ترجمه فريب خورده و گمان كرده باشد كه با اين عمل, قدمى در جهت نزديكى اسلام و مسيحيت برمى دارد. حتى در عصر كنونى ما, چه بسيارند چنين افرادى كه چنين فريبى مى خورند.
احتمال قويتر اين است كه او يك شخصيت خيالى باشد. زيرا عادت مسيحيان است كه بعضى از كتابها را چنين جلوه مى دهند كه نويسنده آن مسلمانى است كه به مسيحيت رو آورده, تا به اين وسيله بر اعتبار كتاب بيفزايند. و اين حيله اى است كه همواره و بخصوص درباره ترجمه قرآن كريم به كار رفته است. و چه بسيار ادعا شده است كه ترجمه اى از روى متن عربى انجام گرفته, در حالى كه در آن زمان اصل كتاب به زبان عربى شناخته نشده است.
مجموعه تولدو, مجموعه ترجمه هايى است كه به هزينه پطرس كلونى تهيه شده است. و شايد اين نام گذارى در رابطه با پطرس تولدو باشد. محتويات اين مجموعه عبارت است از كتاب (مسائل) متعلق به ابى حارث عبدالله ابن سلام و كتاب (نسب پيامبر اكرم (ص)) متعلق به سعد ابن عمر و كتابى درباره تاريخ و قصص انبياء كه اصل كتاب و نويسنده آن مجهول است و نامه عبدالله بن اسماعيل هاشمى به عبدالمسيح ابن اسحاق كندى. علاوه بر اين كتابها, ترجمه قرآن كريم و نوشته هاى پطرس كلونى در رد اسلام وجود دارد.
اساس كتاب (مسائل ابى حارث صد سؤالى است كه بزعم نويسنده چهار نفر يهودى از پيامبر (ص) بعمل آوردند.
اين كتاب شامل بسيارى از افسانه ها و اسرائيليات و تصورات يهوديان و سؤالها و احتجاجات ديگر است. در اينجا چند نمونه از اين سؤالها را كه در اين كتاب ذكر شده, مى آوريم كه نشانگر سطحى بودن كتبى است كه پطرس براى مجادله با مسلمانان به آن استناد كرده است.
فردى يهودى از پيامبر ـ ص ـ سؤال كرد: آن كدام فرزند است كه از پدر خود قويتر مى باشد؟ آن حضرت پاسخ داد: آن آهن است كه از مواد خامى كه از آن گرفته مى شود قويتر است و آتش كه از آهن قويتر و آب از آتش قويتر است و باد, كه از آب قويتر است. (شايد منظور آن يهودى, پسر نزد مسيحيان است كه از پدر قويتر است. يا يعقوب كه با خداوند كشتى گرفت و او را مغلوب كرد.
سؤال: آن كدام زمين است كه خورشيد را يك بار ديد و هرگز تا آخرالزمان خورشيد را نخواهد ديد؟ جواب: كف درياى سرخ (مراد داستان عبور موسى ـ ع ـ است.)
سؤال: آن كدام زن است كه از مردى متولد شد, و آن كدام مرد است كه از زنى باكره متولد شد؟ جواب: حواء از پهلوى آدم ـ ع ـ و مسيح از زنى باكره آفريده شد (اگر سؤال كننده يهودى است معلوم نيست كدام مسيح منظور اوست؟)
سؤال: زير زمين هفتم چه چيزى يافت مى شود؟ جواب: گاوى كه بر سر سنگى سفيد ايستاده و سنگ بر كوهى است و زير كوه, زمين و درياها و ماهى قرار دارند.
اين نمونه اى بود از كتابهايى كه اسلام به وسيله آن به اروپا برده شد و يهوديان مسيحى شده و مسيحيان عرب زبان و اسقفهاى كينه توز نسبت به اسلام و مترجمين مزدور, دست به دست هم دادند تا دين الهى را به وسيله اين ترجمه به كليساها و صومعه ها برسانند. اين كتاب در لاتين به آيين محمّد (Doctrina Mahumet) معروف است.
اما كتاب نسب پيامبر ـ ص ـ نيز مانند كتاب قبلى مملو از افسانه ها و اسرائيليات است و گفته مى شود كه اصل آن به زبان عربى, كتاب نسب پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ مى باشد و شامل اخبار و سخنان كعب الاحبار و سعيد بن عمر است. و كتابى است درباره ولادت پيامبر و نورى كه نسل به نسل از آدم تا پيامبر اسلام منتقل شده است. اين كتاب به زبان لاتين كتاب نسب محمد (Liber generationis Mahumet et nutritia eius) ناميده مى شود.
كتاب ديگر, كتاب تاريخ انبيا و به لاتين Fabule Saracenorum است كه اصل آن به زبان عربى كشف و شناخته نشده است. اين كتاب درباره آدم, آفريده شدن انسان, تعداد پيامبران و كتابهاى آسمانى صحبت مى كنند و اينكه تعداد پيامبران به 120 هزار مى رسد و 315 نفر از آنها رسول مى باشند و پنج هزار نفر از آنها از يهود و پنج نفر از اعراب بوده اند, و موسى (ع) را اولين و عيسى (ع) را آخرين پيامبر از پيامبران پنجگانه كه از يهود بوده اند, مى داند و مى افزايد كه بر پيامبران 104 كتاب نازل شده است, و اعراب و فارسها و روميان و يهوديان دانشمندترين و فرزانه ترين ملتها هستند. و اينكه پيامبر ـ ص ـ در خواب ديد كه عمر جهان هفت هزار سال است و حضرت در هزاره ششم مبعوث شده اند. سپس درباره سيره زندگى پيامبر و خلفاى راشدين اخبارى نقل مى كند و از شيوه اين نقل مى توان فهميد كه مورخان غيرمسلمان در كتابت آن دست داشته اند.
اين عين كتابهايى است كه پطرس كلونى جمع آورى و ترجمه نمود و علاوه بر آن ترجمه روبرت كيتونى از قرآن كريم به لاتين وجود دارد, و ديديم كه او چگونه دست خود را در ترجمه بازگذاشت و به يك ترجمه آكادميك ـ كه محدوديتهاى ناشى از اختلاف شديد دو زبان عربى و لاتين را رعايت نمايند ـ ملتزم و پايبند نماند.
فهم زبان عالى و بى نظير قرآن كريم براى كسى كه زبان عربى را به خوبى نمى داند و كسى كه با اسلام آشنايى ندارد, بدون شك بسيار مشكل است; چه برسد كسى كه در صدد ضربه زدن به اسلام است. چاره اى كه روبرت براى اين مشكل انديشيد, همان طور كه خود به پطرس كلونى مى نويسد, فدا كردن وقت, در ازاء دست يافتن به يك مفاهيم كلى و اجمالى است و همانطور كه كرتيزك اشاره مى كند, او در اين ترجمه آزاد به نتايجى رسيده كه بيشتر به فكاهى مى ماند.
قبلاً اشاره كرديم كه او به ترتيب سوره ها پايبند نبوده است و گاهى يكى سوره را به چند سوره تقسيم كرده و از طرفى به ترتيب آيات نيزتوجهى نداشته و هر طور خواسته, آنها را در هم ادغام كرده و الفاظ زيادى را تغيير داده است. گذشته از اشتباهات فاحش بسيارى كه در ترجمه معانى مرتكب شده است.
به نظر مى رسد كه ترجمه كتاب (رساله) متعلق به عبدالمسيح بن اسحاق كندى, دقيقترين ترجمه اين مجموعه باشد. زيرا اين كتاب براى دفاع از مسيحيت و مقابله با مسلمانان, شيوه اى آشنا براى مسيحيان است كه اين موجب تسهيل ترجمه گشته است. پطرس كلونى بعد از اين كتابها ـ كه ذكر آن رفت ـ مكتوبات بسيار ديگرى به اين مجموعه افزود كه عمدتاً نوشته هايى در رد و مقابله با مسلمانان كه رد و ابطال (Refutation) ناميده مى شود. همچنين مكاتبات با برنارد در شهر كلرفو نيز در اين مجموعه هست كه در آن به تشريح موفقيتهاى طرح خود در ترجمه افكار و مذهب و كتاب مسلمانان به زبان لاتين مى پردازد.
پطرس كلونى كتابى نوشت به نام خلاصه Summa tatius haeresis Saracenorum و كتابى نوشت به نام Epistol Petri Cluniacenis ad Berardum Claravallis و كتاب ديگرى بر ضد اسلام نوشت تحت عنوان Liber Contra sectam sive haeresim Saracenorum.
اين مجموعه كه ترجمه قرآن كريم به شيوه مذكور نيز جزو آن بود, در كليساى كلونى نگهدارى شدو در اختيار كشيشان محقق قرار گرفت كه به مطالعه آن روى مى آوردند, و از ترس اينكه ديگران تحت تأثير تعاليم قرآن كريم قرار گيرند, به صورت سرى و مخفى و به شكل نسخه هاى خطى نزديك به چهارصد سال نزد آنها باقى ماند تا اينكه صنعت چاپ اختراع شد.
1. اگر زبان افريكان را كه زبان مردم سفيدپوست جنوب افريقا مى باشد زبان اروپايى حساب كنيم (اين زبان تركيبى از هلندى و انگليسى است) بدين ترتيب تعداد زبانهاى اروياپى كه قرآن به آنها ترجمه شده است, به 23 زبان مى رسد.
2. ترجمه هاى كامل قرآن به زبانهاى اروپايى با چاپهاى مختلف آن تا سال 1980 و به 23 زبان اروپايى, به 671 ترجمه بالغ مى شود و ترجمه هاى جزئى و گزيده ها به 245 ترجمه مى رسد. (كتابشناسى جهانى ترجمه هاى قرآن كريم ـ مركز تحقيقات تاريخ و هنر و فرهنگ اسلامى ـ استانبول ـ 1986)
3. (نقد), صحيحترين كلمه براى ترجمه Polemicنيست; زيرا معناى اين كلمه, مفهومى است بين نقد و انتقاد و ابطال و حمله و نزاع و جدال و تحقير و تكذب و تخطئه و هر آنچه كه شخص براى حمله فكرى بر ضد اعتقادات ديگران استفاده مى كند.